دیکتاتور بزرگ

دیکتاتور بزرگ

وقتی آدم کفش پاک کن دیکتاتور باشد، نزدیک‌ترین آدم به اوست.
نویسنده: توماس برنهارد
تاریخ انتشار:
31 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

دیکتاتور از میان بیش از صد متقاضی یک کفش پاک کن را انتخاب کرد. به او ماموریت داد هیچ کاری نکند مگر پاک کردن کفش‌هایش. کار به مرد ساده دهاتی می‌سازد و به سرعت به وزنش اضافه می‌شود و تفاوت او با رییسش، در طی سالهای بعد تنها به اندازه یک تار مو می‌شود. شاید کمی به این خاطر بود که او از همان غذایی می‌خورد که دیکتاتور. برای همین خیلی زود صاحب دماغی چاق و بعد ریخته شدن موهایش صاحب جمجه‌ای شد که دیکتارتور دارد. دهانش قلمبه‌ای بیرون زد و وقتی پوزخند می‌زد دندانهایش بیرون می‌زدند. همه وزیران و وکیلان حتی نزدیکان دیکتاتور هم از کفش پاک کن می‌ترسیدند.
کفش پاک کن نامه‌ای به خانواده‌اش نشت و از شهرتش در سراسر کشور گفت: وقتی آدم کفش پاک کن دیکتاتور باشد، نزدیک‌ترین آدم به اوست. واقعا هم کفش پاک کن نزدیک‌ترین آدم به دیکتاتور بود. چراکه همیشه باید پشت در منتظر دیکتاتور می‌ایستاد تا کفش‌هایش را پاک کند و حتی شب‌ها پشت در اتاق او می‌خوابید و به هیچ وجه نباید از آنجا دور می‌شد. اما یک شب که به اندازه کافی احساس قدرت کرد، بی‌خبر وارد اتاق شد و دیکتاتور را بیدار کرد و چنان مشت محکمی به او زد که مرد. کفش پاک کن به سرعت لباس‌هایش را درآورد و به دیکتار مرده پوشاند و و خودش لباس دیکتاتور را پوشید و مقابل آینه ایستاد و فهمید چقدر شبیه دیکتاتور است. بعد تصمیم خود را گرفت و از در بیرون رفت و فریاد زد که کفش پاک کن قصد جان او را کرده بود و او هم برای دفاع از خودش کفش پاک کن را کشت. سپس دستور داد جنازه کفش پاک کن را ببرند و خانواده‌اش را خبر کنند.

 

داستانک‌ها
توماس برنهارد
ناصر غیاثی
نشر ثالث
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: