می‌بینی دارم گریه می‌کنم؟

می‌بینی دارم گریه می‌کنم؟

دلش می‌خواهد وقتی وحشت می‌کند، کسی باشد که با آغوشی تمام‌نشدنی به سمتش بیاید و از درخواست‌هایش کلافه نشود.
نویسنده: زهرا عزیزمحمدی
تاریخ انتشار:
1030 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
قاشق و چنگال‌ها را می‌کوبد توی ظرف. از صدای بلندشان گوش خودش زنگ می‌زند. در قابلمه را با شتاب برمی‌دارد؛ بخار هجوم می‌آورد توی صورتش. داد بلندی می‌کشد. به پسر کوچولویی که پای گاز ایستاده و حالا صدایش قطع شده نگاه نمی‌کند. فقط فریاد می‌کشد: «کلافه‌م کردی، اَه‌ه‌ه! برو اون طرف.»

از گوشه‌ی چشم پسرکوچولویش را می‌پاید که دیگر یکریز برای بغل شدن خواهش نمی‌کند. گردن کوچکش را به سمت بالا کشیده، ساکت به او زل زده و یک قدم به عقب برداشته. کم‌کم پلک‌ها و نوک دماغ علیرضایش سرخ می‌شود. چانه‌اش را می‌بیند که دارد می‌لرزد...

حالا کاملاً برمی‌گردد و به پسر کوچولویش نگاه می‌کند. دستهایش را لای موهایش گیر می‌دهد. نفس عمیقی می‌کشد. پشتِ چشم‌هایش داغ می‌شود با دیدن علیرضا که گردنش را با تمام توان کشیده و بی که مژه به هم بزند نگاهش می‌کند.

ناخودآگاه روبه‌روی علیرضا زانو می‌زند. شاید برای آنکه بیشتر از این به گردنش فشار نیاورد. نمی‌داند. می‌داند که حالا دیگر کاملاً روی زمین نشسته است و صورت کوچک علیرضا را بین دو دوستش گرفته. توی چشم‌های خیس علیرضا زل می‌زند؛ او را می‌چسباند به خودش. صدای نفس‌نفس زدن علیرضا توی گوش‌هایش می‌پیچد. آرام دست به کمرش می‌کشد تا آرامش کند.

دروغ گفته بود. از محبت کردن به او خسته و از درخواست‌هایش کلافه نمی‌شود. فقط دلش می‌خواست کسی بود تا چانه‌ی لرزیده و پلک‌های سرخ او را هم ببیند. دلش می‌خواهد وقتی وحشت می‌کند و یک قدم به عقب می‌رود، کسی باشد که با آغوشی تمام‌نشدنی به سمتش بیاید ــ کسی که وقتی او را آرام کرد، خودش باز در حسرت پناهگاه دیگری نباشد.

الامام الصادق عليه‌السلام: اِنَّ اللهَ عـَزَّوَجَلَّ لـَيَرحَمُ العَبدَ لِشِدَّةِ حُبِّهِ لِوَلـَدِه.

خداوند عزوجل به بنده، از سر محبت شديد او به فرزندش، رحم می‌كند.

(ميزان الحكمه، ج ۱۱، ص ۷۰۸۲)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: