تو مردم را نگه نداشتی ملا!

تو مردم را نگه نداشتی ملا!

اگر حرف حساب می‌زدی، پای منبرت می‌ماندند و نمی‌آمدند مرا کشف کنند. ما واگذاشتیم‌شان به تو، تو واگذاشتی‌شان به خدا.
نویسنده: نادر ابراهیمی
تاریخ انتشار:
795 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
ــ خداوند همه چیز می‌شود همه کس را ــ به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل... چنین کنید تا ببینید که خداوند چگونه بر سر سفره‌ی شما با کاسه‌یی خوراک و تکه‌یی نان می‌نشیند، و بر بندِ تاب با کودکان شما تاب می‌خورد، و در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند، و در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند...

 


ملاشمسای ساده‌دل، خندان می‌گفت: «فاطمه‌بانو، روزگاری دراز به این همسر دانشمندت می‌گفتم: ملاجان، سخن گفتن به زبان ساده را یاد بگیر تا بتوانی با مردم کوی و برزن سخن بگویی، ایشان را هدایت کنی، و به دردهای معنوی‌شان که عوارض مخرب مادی هم دارد برسی. قبول نمی‌کرد؛ به عقل و ادراک بنده‌ی حقیر می‌خندید و می‌گفت: «خداوند پیچیده است و آن‌قدر که تو می‌خواهی ساده‌اش کنی، ساده نمی‌شود. خداوند بزرگ است و‌ آن‌قدر که تو می‌خواهی کوچکش کنی که از معبر یک سوزن بگذرد، کوچک نمی‌شود. پس من با هوشمندان پارسا در باب خدا می‌گویم تو با جاهلان کوچه و بازار بگو!» حال، ملاحظه بفرمایید فاطمه بانو‍، با این موعظه‌ها که می‌کند و «روضه‌ها» که می‌خواند، کسبِ ما ساده‌دلان ساده‌گوی را از رونق انداخته است... نگاه کنید! این‌طور که او، با آن صدای دلنشین و صوت داوودی‌اش، می‌گوید که خداوند شب‌ها در کوچه‌های خلوت با تو آواز می‌خواند، خب دیگر کسی که پای منبر بنده نمی‌آید؛ چرا که بنده، هر قدر هم خداوند قادر قاهر رحمان رحیم را ساده کنم، نمی‌توانم ــ یعنی جرئت ندارم ــ آن‌قدر ساده کنم که ملا می‌کند... مگر تقسیم نکردیم ملا؟ مگر متکلمان و حکما را به تو واگذار نکردیم مردم کوی و بازار را به ملا شمسای گیلانی؟ مگر حوزه و مدرسه را تو برنداشتی مسجد را من؟ حالا چرا زیر قول و قرارت زده‌یی و در معبر عام هم داد سخن می‌دهی؟ بله؟»

ملاصدرا خندان جواب می‌داد: «آخر، تو نگه‌شان نداشتی ملا! ما واگذاشتیم‌شان به تو، تو واگذاشتی‌شان به خدا. اگر حرف حساب می‌زدی، پای منبرت می‌ماندند و تو را هرگز ترک نمی‌کردند تا مرا کشف کنند. گناه من در این میان چیست که حال، بار تو را هم می‌کشیم و شده‌ایم ملا شمسای صدرای گیلانی شیرازی؟»

ــ هاه! آقایت را باش بانو! خیال می‌کند ما چشم‌مان به آن یک لقمه‌ نان است! به کوری چشم دشمنان اسلام، «ما را کنج دنجی و نان جوینی بس! چون ترک جهان کردیم، مالک همه جهان شدیم.»

ــ بنده که ارتباط میان سخن خودم و کلام زیبای شما را ــ که از خود بنده است ــ‌ ادراک نکردم...

مردی در تبعید ابدی (بر اساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی)، انتشارات روزبهان، چاپ پنجم، ۱۳۸۷، ص۲۰۷.

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: