یك روز نكبتی

یك روز نكبتی

برق نیست! پنج طبقه را باید از پله‌ها بروی. به هن‌و‌هون می‌افتی تا برسی. کلید نداری. می‌خواهی زمین را گاز بزنی!
نویسنده: دانا دیانی
تاریخ انتشار:
471 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
اول: کلافه از خواب بیدار می‌شوی؛ سر و بدنت می‌خارد. می‌روی دستشویی. لوله‌ی فاضلاب می‌گیرد! می‌خواهی لوله را باز کنی، گند می‌زنی به خودت. تلفن را برمی‌داری زنگ بزنی لوله‌باز‌کنی. فراموش کرده‌ای قبض تلفن را بدهی. عدل همین امروز مسدودش کرده‌اند. می‌روی با تلفن همراهت زنگ می‌زنی: الو! لوله‌باز‌کنی؟ لوله‌ی دستشویی! چقدر؟ دوازده‌هزار تومان. دو، چهار، شش‌هزار تومان بیشتر در جیبت نداری. وسوسه می‌شوی خودت بروی بازهم تلاش کنی شاید لوله باز شود. آفتابه‌ی آب را پر می‌کنی که... موبایل از جیبت سر می‌خورد توی دستشویی! به هر زحمتی درش می‌آوری. حالت تهوع پیدا می‌کنی. پاکش می‌کنی اما دیگر روشن نمی‌شود. اعصابت خط‌‌خطی می‌شود.
 
کار تو نیست. باید بروی و از عابربانکِ سر خیابان پول بگیری و زنگ بزنی که بیایند و لوله را باز کنند. با کلافگی تمام خودت را می‌رسانی به خودپرداز. کارت را در دستگاه می‌گذاری و شماره‌ی رمز... مبلغ درخواستی... بیق بیق بیق... کارت شما به دلایل امنیتی ضبط می‌شود! چرا؟ خب گاهی اوقات پیش می‌آید. این را رییس بانک می‌گوید. می‌خواهی کارتت را پس بگیری. کارت شناسایی؟ نداری. باید بروی و بیاوری. بحث؟ نمی‌شود! فریاد؟ نع! التماس؟ نع! فقط با کارت شناسایی! برمی‌گردی.
 
می‌رسی لب آپارتمان. چراغ آسانسور خاموش است. برق نیست! پنج طبقه را باید از پله‌ها بروی. چار‌ه‌ای نداری. می‌روی. به هنّ‌و‌هونّ می‌افتی تا برسی. توی این جیب؟ نع! توی اون جیب؟ باز هم نع! کلید را بر‌نداشته‌ای! می‌خواهی زمین را گاز بزنی! پنج طبقه بر‌می‌گردی پایین از نگهبانی یک پیچ‌گوشتی و یک انبردست بگیری، مغزی قفل را در‌بیاوری و در را باز کنی. می‌گیری و باز پنج طبقه بر‌می‌گردی بالا. هرچه می‌پیچانی پیچ هم می‌پیچد، هرز می‌پیچد و تا روز قیامت هم این‌گونه باز نمی‌شود.  پیچ‌گوشتی را فرومی‌بری از درز لای قفل تا با زبانه‌ی قفل قلابش کنی و در باز شود. کمی زور می‌زنی؛ رنگ‌های در می‌ریزد. زورت را بیشتر می‌کنی: تاق! در را می‌شکنی بدون آنکه باز شود.
 
عملاً به نکبت خورده‌ای. آن‌قدر می‌شکنی از در، که آخر موفق می‌شوی و در را باز می‌کنی. می‌روی توی خانه تا کارت شناسایی‌ات را برداری؛ چشمت می‌افتد به دستشویی. لوله باز شده است!
 
دوم: کلافه از خواب بیدار می‌شوی. سر و بدنت می‌خارد. می‌روی دستشویی. لوله‌ی فاضلاب می‌گیرد. بی‌خیال می‌شوی. بدون آنکه دست به هیچ چیز دیگری بزنی، بر‌می‌گردی و دراز می‌کشی روی تخت و به خوابت ادامه می‌دهی. همین.

رسولُ‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: إن لِلنّکباتِ غایاتٍ؛ لابُدّ أَن تَنتَهی إِلَیها؛ فإذا حَکمَ إلیَ أَحدکُم بِها، فَلیَطأطِیء لَها وَ یَصبِر حَتی تَجوز؛ فَإنَّ أعمَالَ الحِیلةِ عِندَها تَزِیدُ فی مُکارِهَتِها.

بدبختی‌ها را پایانی است که سرانجام به آن خواهند رسید؛ پس اگر یکی از شما به آن محکوم شدید، سر تسلیم فرود آورید و صبر کنید تا بگذرد؛ چون اصرار بر چاره‌جویی هنگام پیش‌آمدن آنها بر ناخوشیشان می‌افزاید.

(تحف‌العقول، ص۲۰۱)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: