نیم‌کلاج بگیرید!

نیم‌کلاج بگیرید!

پایم را که می‌گذارم روی پله‌ي اول، اتوبوس ریپ می‌زند به جلو. مطمئنم لبخند را توی صورت راننده دیدم. با حرص سوار می‌شوم.
نویسنده: مینا پرندوش
تاریخ انتشار:
691 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
نه این که از او بدم بیاید، ولی خوشم هم نمی‌آید. هر صبح که با چشم‌های ورم‌کرده و قرمز از بی‌خوابی‌های دیشب بیدار می‌شوم، غصه‌ام ساعت‌های طولانی کاری نیست؛ دیدن ریخت این مرد اذیتم می‌کند.

سربند این که چند بار مؤدبانه زدیم به تیپ هم، خیلی روابطمان خوب نیست. مثل سعیدی با خنده‌ی گشاد و صدای بلند به‌ش سلام نمی‌کنم. صبح‌به‌خیرم مثل شمس دوستانه نیست. خیلی که بخواهم لطف کنم زیر لب سلامی می‌کنم و می‌روم ته اتوبوس می‌نشینم. او هم برای جبران، بیست متر جلوتر از جایی که من باید سوار شوم می‌ایستد. وقت پیاده شدن، کارمندها توی راهرو وسط اتوبوس صف می‌کشند و به ترتیب تشکر و قدردانی است که نثار راننده می‌کنند. من اما سرم را مي‌اندازم پايين و پياده مي‌شوم و محکم در را پشت سرم می‌بندم.

امروز از آن روزها است که چشم‌ها به سختی باز می‌شود، از بس تمام شب خیره شده بودم به گزارش‌ها. می‌روم جایی که سرویس کارخانه می‌آید منتظر می‌ایستم. پرهیب راننده از دور برایم مثل ملک عذاب است. جلوی پایم ترمز می‌زند. پایم را که می‌گذارم روی پله‌ی اول، اتوبوس ریپ می‌زند به جلو. مطمئنم لبخند را توی صورت راننده دیدم. با حرص سوار می‌شوم و به خودم قول می‌دهم امروز بروم ترابری کارخانه و حسابی زیر آبش را بزنم.

هنوز راهی نرفته‌ایم که می‌خوریم به ترافیک. ده دقیقه، یک ربع، نیم ساعت... یک ساعت و بیست دقیقه راننده نیم‌کلاج می‌کند تا می‌رسیم به علت ترافیک. یک سواری خورده به نرده‌های وسط اتوبان و کاپوتش تا صندلی‌های جلو جمع شده. رنوپنج سفید. عین ماشین من! جا می‌خورم. پلاک اصفهان اگر نبود پیاده می‌شدم. نور گردان آمبولانس روی سطح ماشین‌های عبوری می‌رقصد. برانکارد را گذاشته‌اند کف خیابان.

از کنار جمعیت که رد می‌شویم امدادگر دستش را همراه سرُم پائین می‌آورد و همکارش شروع می‌کند به احیای مریض. ترافیک تمام شده. راننده پایش را می‌گذارد روی گاز و من بقیه‌ی ماجرا را نمی‌بینم. چشم‌هایم را می‌بندم. افتاده‌ام کنار جاده. پلاک رنوپنج سفید له‌شده با ماشین من مو نمی‌زند. امدادگر دستم را با سرُم میآورد پایین. سَرم روی زمین است. چرخ‌های سرویس کارخانه را می‌بینم که از کنارم رد می‌شود؛ سرعتش را کم می‌کند و همه‌ی همکارها از پنجره تماشایم می‌کنند؛ اتوبوس به سرعت رد می‌شود.

اتوبوس توی محوطه‌ی سرسبز کارخانه می‌زند روی ترمز. از فکر بیرون می‌آیم. خودم را جمع‌وجور می‌کنم و صبر می‌کنم همه پیاده شوند. تندی از راننده تشکر می‌کنم. سریع پیاده می‌شوم و در را آهسته پشت سرم می‌بندم.
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: