گرگ و میش

گرگ و میش

روغن را می‌ریزم روی پیازها. می‌روم کنار پنجره و کوچه را نگاه می‌کنم شاید مادر را ببینم. بوی سوختگی پیازداغ بلند می‌شود.
نویسنده: لیلا باقری
تاریخ انتشار:
1052 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
زانوهایم درد می‌کند. با دردش از خواب بیدار می‌شوم. می‌نشینم و پاها را دراز می‌کنم. با مشت آرام می‌کوبم روی زانوها؛ شاید بهتر شود. بی‌فایده است. وقتی استراحت می‌‌کنم درد می‌‌گیرد. کمی راه می‌روم؛ درد فراموشم می‌شود. موقع صبحانه خوردن دوباره سراغم می‌آید. این بار گِزگِز می‌کنند زانوها.

یاد حرف زنی می‌افتم که دیروز توی اتوبوس کنارم نشسته بود؛ زانوهای پسرش درد می‌کرده، آزمایش نشان داده توی هر دو زانو غده وجود دارد. پسرش سرباز بود، هم سن و سال من. اشتهایم کور می‌شود. پاهایم را تند تند تکان می‌دهم. از درد نیست. اضطراب دارم. بلند می‌شوم. سرم سنگین می‌شود. دهانم پر از بزاق می‌شود. می‌روم سمت ظرفشویی. عُق می‌زنم. تا بروم دکتر و جواب آزمایش را بگیرم و بگوید که سالمم، هر روز صبح عُق می‌زنم.

با دوستم تماس می‌گیرم. شش تا زنگ می‌خورد. جواب نمی‌دهد. قطع می‌کنم. یک ساعت بعد دوباره تماس می‌گیرم. دوباره missed call می‌شود. تا شب شش تا missied call انداخته‌ام روی گوشی‌اش و سه تا sms  فرستاده‌ام:
 
chera javab nemaidi?
nakone az daste man narahati b khatere shookhiei k bahat karadam?
baba manzoori nadashtam. Aghalan begoo narahti ya na! delam dare mesle siro serke mijooshe

عصر تماس مي‌گيرد. مي‌خندد. انگار نه انگار. می‌گوید جایی بوده و امکان تماس گرفتن و sms فرستادن نداشته.

دلم شور می‌زند و شام درست می‌کنم. صبح خواب‌آلود بودم که مادر رفت. موقع خرد کردن پیاز انگشتم را می‌برم. گفت می‌رود خانه‌ی دختر عمویش. انگشت اشاره‌ام بود که برید. خانه‌شان آن سر شهر است. می‌گیرمش زیر آب سرد. برای همین زود راه افتاد. روغن را می‌ریزم روی پیازها و شعله را روشن می‌کنم. با هم قرار ناهار داشتند. می‌روم کنار پنجره و پیچ کوچه را نگاه می‌کنم شاید مادر را ببینم که دارد داخل کوچه می‌شود. گفت عصری برمی‌گردد. بوی سوختگی پیازداغ بلند می‌شود. هوای گرگ و میش یعنی خیلی وقت است از عصر گذشته. شعله را خاموش می‌کنم و با قاشق دایره‌ی سوخته‌ی پیازهای کنار ماهیتابه را جمع می‌کنم.

مادر سه ساعتی هست از خانه‌ی دختر عمویش بیرون آمده. فايده‌اي ندارد. تعداد سوخته‌ها بیشتر از نسوخته‌هاست. دوباره پیاز پوست می‌کنم. هوا کاملاً تاریک است. خانه‌ی دختر عمو آن طرف شهر است. صفحه‌ی حوادث روزنامه همیشه پر و پیمان است. دوباره دستم را می‌برم.

مادر با تأخیر یک ساعت‌ونیمه و کیسه‌های خرید توی دستش بالاخره می‌رسد. تا بیاید ده بار از پنجره‌ی سمت پیچ کوچه سرک کشیده‌ام، سه بار دستم را بریده‌ام و دوبار پیازداغ را سوزانده‌ام.

الامام علی علیه‌السلام: الظَّنُّ اِرتِيابُ.

گمان اضطراب است.

(تصنيف غرر الحكم و درر الكلم)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: