اتاق فكر پنج‌روز - تير ۸۹

اتاق فكر پنج‌روز - تير ۸۹

صحبت کشیده به پیچیدگی متن‌ها. جمع دو تکه می‌شود: لشگر یمین می‌گوید متنها ساده‌ست، یساری‌ها اصرار دارند که نیست.
نویسنده: محبوبه سربی
تاریخ انتشار:
517 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
سیب‌های روی میز را می‌شمرم. چهارده تا است. سیب‌ها را قبل از آنکه وارد ساختمان شوند هم دیده ­بودم، دست آبدارچی «جام طهور» که اسمش را نمی‌دانم. سیب‌ها و آقای فعلاً بی‌نام و یک ماشین، با هم، از در پارکینگ آمدند تو؛ من از در آدم‌رو. پس سعی می‌کنم آدم باشم.

به جلسه‌ی امروز اتاق فکر، یک آقای حاج‌حاتم اضافه شده و یک ظرف شیرینی. من و آقای میرزامحمد و آقای حقیقتِ پدر و آقای رضایی، عین دانش‌آموزهای مرتب، همان جایی دور میز نشسته‌ایم که اتاق فکر قبلی نشسته بودیم. آقای حجازی آمده نشسته سمت راست من و سمت راستش حاج‌حاتم نشسته و باز سمت راستش که رسیده روبروی من، آقای حقیقتِ پسر نشسته کنار پدرش.

صحبت‌های ابتدایی حجازی که تمام می‌شود، میرزامحمد ــ این بار با یک تیپ متفاوت از بار قبل چراغ بحث را روشن می‌کند: «مخاطب متن‌هایی که الان روی سایت می‌خوانیم، چه کسی است؟» هنوز بحث برای آقای حقیقتِ پسر تاریک است. هیچ جا این همه مؤدب و متین نیستم که اینجام!

پوست سه‌تا از سیب‌ها که کنده می‌شود، حالا یکی‌شان توی سینی طوری ایستاده روی دیگری، که یک نفر هرچه تلاش کند هم نمی‌تواند این طوری دو تا سیب را روی هم نگه دارد! «همه‌ی مخاطب‌های پنج‌روز تمام مطالب سایت را نمی‌خوانند؛ تنوع مطالب تنوع خواننده ایجاد کرده». آقای حقیقتِ بزرگ، پایش را می‌اندازد روی آن یکی پایش و نمی‌دانم کدام یکیشان می‌خورد به میز؛ سیب بالایی می‌افتد پایین. سیب که افتاد، ظرف شیرینی را به آقای رضایی  تعارف می‌کند. خودش هم برمی‌دارد یکی. و این خیلی خوب است که آقای حقیقتِ پدر، که میزبان جلسه است، همیشه اول از خودش پذیرایی می‌کند تا تویی که مهمانی خجالت نکشی، تعارف نکنی یک‌وقت. می‌گویم: «مطالب روی سایت، درست برای همان مخاطبی است که جلسه‌ی قبلی اتاق فکر ازش حرف زدیم.»

آقای حقیقتِ پدر که شیرینی بر­می‌دارد، ظرف را می‌دهد پسرش تعارف کند. پسرش می‌گذارد روی میز. و این «شین» انتهای پسرش را تو دلت خواست مفعول بگیر و بینداز گردن ظرف شیرینی، دلت نخواست بگذار مضاف‌الیه بماند و برش گردان به مرجعش که آقای حقیقتِ پدر است. به پسرش می‌گوید تعارف کن! تعارفِ آقای حاج‌حاتم می‌کند و می‌گذاردش روی میز. بی‌تعارف. حالا تو این «شین» انتهای «می‌گذاردش» را جرئت داری به چیزی غیر از ظرف شیرینی برگردان!

صحبتِ جمع کشیده به پیچیدگی متن‌ها. سیب که می‌خورم، دندان جلویی ردیف پایین سمت چپم تیر می‌کشد. جدل نشود الهی. میدان جنگی شده برای خودش. از این جنگ‌های شیک که سلاحشان گفتگوست و بس. لشگر یمین معتقد است متن‌ها ساده‌ست، یساری‌ها اصرار دارند که پیچیده­ است. آقای حجازی که تقریباً فریاد می‌کشد «تا نمونه نیاورید و پیچیدگی را تعریف نکنید، ­نظرتان ­را قبول ­ندارم»، صندلی‌ام را عقب می‌کشم. از میز فاصله می‌گیرم. اینجا محال است کار به دعوا بکشد اما من از همین حرف زدن‌های زیادی جدی هم می‌ترسم.
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: