حالا ستاره‌ها نفس می‌كشند

حالا ستاره‌ها نفس می‌كشند

موج‌ها خیلی آرام هستند و ستاره‌ها به سمت ساحل می‌آیند. اگر آنها را به دریا برنگردانم همه‌شان توی ساحل می‌میرند.
نویسنده: جک كنفيلد - مارک و.هنسن
تاریخ انتشار:
735 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
توی ساحل خلوتی از سواحل مکزیک قدم می‌زدم. از دور مردی را دیدم که مدام خم می‌شود و از کف ساحل چیزی برمی‌دارد و به سمت دریا پرتاب می‌کند. خیال کردم دیوانه ست. یا از این آدم‌هایی ست که کنار دریا می‌زند به سرشان و هرکاری می‌کنند.

نزدیک‌تر که رفتم دیدم هربار که خم می‌شود یک ستاره‌ی دریایی از کف زمین برمی‌دارد و می‌اندازد توی دریا. یک‌جوری که انگار می‌خواهد تمام ساحل را از ستاره‌های دریایی پاک کند. می‌خندید. از کاری که می‌کرد خیلی راضی بود!

نگاهم با حرکت دستش روی زمین کشیده می‌شد و همراه ستاره‌ی دریایی بالا می‌آمد و وقتی پرتاب می‌کرد، نگاهم تا نقطه‌ی رسیدن ستاره به آب همراهی‌اش می‌کرد و باز نگاه متعجب من بود و دست‌های مرد و یک ساحل پر از ستاره‌های دریایی که موج آورده بودشان توی ساحل.

-    عصر به خیر! می‌شود بپرسم دارید چه کار می‌کنید؟

-    عصر به خیر! این وقت سال موج‌های دریا خیلی آرام هستند و ستاره‌ها به سمت ساحل می‌آیند. اگر من آنها را به دریا برنگردانم همه‌شان توی ساحل از کمبود اکسیژن می‌میرند.

-    قبول. ولی ساحل پر از ستاره ست. شما نمی‌توانید تمامشان را به دریا بفرستید. تازه مگر فقط همین یک ساحل است؟ بقیه‌ی ساحل‌ها چطور؟ ستاره‌های بقیه‌ی دریاهای دنیا چی؟ این کار شما هیچ فرقی به حال آنها ندارد.

مرد خندید و یک ستاره‌ی دریایی دیگر از زمین برداشت و همینطور که به سمت دریا پرتابش می‌کرد گفت:

-    به حال این یکی که فرق می‌کند!

سوپ جوجه برای روح، جلد اول، ترجمه: ع.ا.راستكار محمودزاده، انتشارات فروغ آزادی، زمستان ۷۷


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: