صدوهشتاد درجه بچرخید

صدوهشتاد درجه بچرخید

من نه از صحنه بیرون می‌زنم و نه ساکت می‌ایستم و آدم‌ها را نگاه می‌کنم. پشتم را می‌کنم به تماشاچی‌ها تا آنها را نبینم.
نویسنده: وجیهه محمدطاهری
تاریخ انتشار:
638 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
وسط زندگی عادی‌ام یک دفعه پرده را بالا می‌کشند و می‌بینم روی سن ایستاده‌ام و شده‌ام نقش اول یک نمایشنامه‌ی جنجالی. آن هم بدون اینکه حتی پیش‌تر به من خبری داده باشند یا  احیانا هماهنگی خاصی صورت گرفته باشد! چه می‌شود کرد؟ زندگی است دیگر! به این می‌گویند یک نقطه‌ی اوج؛ یک نقطه‌ی اوج غافلگیرکننده.

مقصودم از نقطه‌ی اوج نقطه‌ای در بالا بالاهای زندگی نیست. منظورم نقطه‌ای است که خواهی نخواهی همه نگاهشان به من دوخته شده. فکر می‌کنم هر حرکتم زیر ذره‌بین آدم‌ها رفته و ذهنیت همه‌ی آدم‌ها نسبت به من برایم مهم شده است. خودم را روی تنها تپه‌ی یک دشت می‌بینم که همه نگاهشان را به من دوخته‌اند.
 
می‌توانم بی هیچ تلاشی از صحنه بیرون بزنم. این خنده‌دار‌ترین و بی‌فایده‌ترین کار ممکن است. باید منتظر عواقبش هم باشم. قبول؛ این نمایشنامه منِ بازیگر را غافلگیر کرده اما مطمئنا کارگردان هدفی داشته است! نمی‌شود به نگاه تمسخر‌آمیز تماشاچیان و حرف‌هایی که بعدها از من می‌زنند اهمیتی ندهم.
 
می‌توانم دست و پایم را گم کنم؛ حرف‌زدن عادی‌ام را هم از یاد ببرم چه برسد به از حفظ گفتن دیالوگ‌های نداشته! در این صورت تا آخر عمر وقتی به بازی بداهه‌ام فکر می‌کنم از خودم خجالت می‌کشم و تا مدت‌ها نقل مجلس تماشاگران می‌شوم. لااقل تا زمانی که بازی نه چندان جالبم مشمول گذشت زمان نشده و از خاطره‌ها نرفته است! تازه شاید این آخرین همکاری من و کارگردان به حساب بیاید. خب راستش حیف است.
 
من نه از صحنه بیرون می‌زنم که مسخره‌ام کنند و نه ساکت می‌ایستم و آدم‌ها را نگاه می‌کنم. اولش پشتم را می‌کنم به همه‌ی تماشاچی‌ها؛ دقیقا صدوهشتاد درجه می‌چرخم و پشتم را به تماشاچی‌ها می‌کنم تا اصلا آنها را نبینم. بعد از چند دقیقه که به شرایط مسلط شدم برمی‌گردم و بازی می‌کنم. با آرامش بهترین سناریویی را که تا کنون شنیده‌ام از بین تمام داشته‌های ذهنم بیرون می‌کشم و اجرا می‌کنم. همان سناریویی که بیشترین هم‌خوانی را با شرایط فعلی من دارد. حتما از بین تمام نمایش‌هایی که توی زندگی‌ام دیده‌ام یکی‌اش به درد حالای من و این شرایطم می‌خورد. کافی است به‌شان فکر کنم و انتخاب کنم. مطمئنم همه‌ی کسانی که دارند تماشایم می‌کنند با بازی خوب من مکث دقایق اول را از یاد خواهند برد؛ یا فوقش می‌گذارند به حساب یک فراموشی عادی که خیلی هم ایرادی ندارد. اما عوضش هم بازی من خاطره‌ی خوبی در ذهنشان به جا می‌گذارد و هم کارگردان نمایشنامه‌های بهتری به من پیشنهاد خواهد داد. و خب؛ نمی‌توانم انکار کنم که تا ابد از بازی خودم احساس خوبی خواهم داشت.
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: