این‌جا؛ سیبری؛ حوالی خط استوا!

این‌جا؛ سیبری؛ حوالی خط استوا!

وقتی پایم رسید به تخت، علاوه بر لحافِ چاق و چله، یکی از این پتو سفری‌های نرم هم می‌اندازم روی خودم!
نویسنده: وجیهه محمدطاهری
تاریخ انتشار:
734 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
اول یک بلوز بافتنی گرم و نرم تنم می‌کنم؛ از همان‌هایی که نه می‌گذارند سرما به آدم نفوذ کند و نه بدن آدم را به خارش می‌اندازد.

بعد هم یک شلوار گرم می‌پوشم و با از این کفش‌های روفرشی ۲۰۰۰ تومانی انگشت‌ها و روی پایم را هم تجهیز می‌کنم .

بعد هم یک سویی شرت کلاه‌دار تن می‌کنم و کلاهش را تا روی گوش‌ها بالا می‌آورم .

هر کس نگاهم کند فکر می‌کند می‌خواهم بروم وسط کوهستان!

اما من فقط می خواهم بروم بخوابم.

آخر پنجره‌ی اتاقم خوب چفت نمی‌شود و من هم برای ذخیره‌سازی انرژی اساساً شوفاژ را روشن نمی‌کنم که بخواهد گرمایش هدر برود.

این می‌شود که موقع خواب باید این‌همه تجهیزات به تن کنم.

مادر می‌گوید بیا بیرون از اتاقت بخواب، اتاق نیست؛ کأنه سیبری!

می‌گوید پس‌فردا مریض می‌شوی!

می‌گوید نمی‌ترسی از کار و درست بیافتی؟

می‌گوید اگر کارت به آمپول و دوا بکشد چه؟

می‌گوید اگر ذات‌الریه کنی چه‌کار کنم؟

اما با این‌همه من به همه‌ی لباس‌هایی که پوشیده‌ام اطمینان دارم.

من مجهزِ مجهز می‌روم به رخت خوابم.

وقتی پایم رسید به تخت، علاوه بر لحافِ چاق و چله‌ی زمستانی‌ام، یکی از این پتو سفری‌های نرم هم می‌اندازم روی خودم تا حسابی گرم شوم.

آن‌قدر که صبح فکر می‌کنم شب را در مناطق هاره یا جایی نزدیک خط استوا سپری کرده‌ام!

مادر خیلی اگر و اما می‌آورد.

اما من خودم را تجهیز می‌کنم و به جایش خزیدن توی رخت خواب گرم و نرم خودم را، آن هم وسط سرمای زمستان، با ترس از ذات‌الریه‌ای که شاید هیچ وقت نیاید عوض نمی‌کنم.

امام‌علی علیه‌السلام:

اذا هِبتَ اَمراً فَقَع فیه، فانَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ اَعظَمُ مِما تَخافُ منهُ

چون هیبت جریانی تو را گرفت، بی‌درنگ خود را در آن بیفکن که آن‌چه با ترس وسوسه بر تو می‌گذرد، از آن‌چه تو را هراسان کرده است، هر چه باشد، سهمگین‌تر است.

(جمله قصار ۱۶۶ نهج البلاغه)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: