صبر گاهی حماسه می‌سازد

صبر گاهی حماسه می‌سازد

خیلی ساکت و صبور بود. از بچگی این‌طور بار آمده بود. یاد گرفته بود وقتی که حرفش شنیده نمی‌شود، سکوت کند.
نویسنده: وجیهه محمدطاهری
تاریخ انتشار:
511 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
خیلی ساکت و صبور بود. از بچگی این‌طور بار آمده بود. یاد گرفته بود وقتی که حرفش شنیده نمی‌شود، سکوت کند. یاد گرفته بود که گاهی صدای سکوت، هزاربار بلندتر از صدای فریاد است. و چه‌قدر هم خوب یاد گرفته بود.

اولین باری که آموخت گاهی باید سکوت کرد، شاید همان روزی بود که خودش با مادرش وسط کوچه ایستاده بودند و سعی می‌کردند حرف حقی را به کرسی بنشانند؛ آن هم درست مقابل جماعتی از باطل.

و دومین تکرار این درس هم شاید، روزی بود که خودش با پدر و مادرش توی خانه بودند و خانه به رنگ آتش شد و در، رنگ خون گرفت. و او دوباره فهمید گاهی حتی باید از همسر گذشت برای هدفی والاتر. گاهی باید سکوت کرد به امید  فرصت فریادی رساتر. تمرین این سکوت اما، تمرین سختی بود. وقتی خودش و برادر و خواهرانش ناچار شدند نیمه شب، در سکوت، با مادرشان خداحافظی کنند؛ آن هم طوری که هیچ‌کس، هیچ کسِ هیچ کس، جز جمع هفت نفره‌ی خودشان صدایشان را نشنود.

اصلاً انگار سکوت بخشی از زندگی‌اش بود؛ بخشی از زندگی خودش و پدرش. و این سکوت آن‌قدر دامنه دار شد تا لحظه‌ای که خبر رفتن پدرش را شنید؛ اما همان لحظه هم وصیت پدرش سکوت بود؛ و سفارشش صبر. خشم در رگ‌هایش می‌جوشید و فریاد در گلویش خشک شده بود. ناچار بود سکوت کند و با صبر و مدارا، برای خون‌خواهی، تنها به یک ضربه اکتفا کند؛ خواه کشنده باشد، خواه نباشد.

این قصه به همین سادگی‌ها هم قرار نبود ختم شود؛ این قصه، انگار از ازل آمده بود و تا ابد ادامه داشت. این قصه روزی که حقش را به ناحق خوردند همچنان جاری بود. این قصه حتی لحظه‌ای که جانمازی را از زیر پای مسلمان‌ترین مسلمان‌ها کشیدند باز هم جریان داشت. این قصه دوست و دشمن نمی‌شناخت؛ غریبه و آشنا سرش نمی‌شد، رفیق و نارفیق مفهومش نبود.

و این سکوت مبدأ و مقصدی نداشت، حد و حدودی نمی‌شناخت؛ از خیمه تا خانه، از لشکر تا همسر، همه فریاد می‌زدند تا صدای یکی شنیده نشود؛ همان یکی که خوب آموخته بود سکوت به چه معناست.

وقتی رفت، باز هم همه‌جا ساکت بود. ساکت بود و این سکوت را فقط صدای تیرهایی می‌شکست که آسمان را پاره‌پاره می کردند تا ملکوت را تیرباران کنند.

او از بچگی این‌طور بود؛ خیلی ساکت و صبور؛ اما عجب آن‌جا بود که سرانجام صدای سکوتش از حنجره‌ای دیگر خارج شد و روی نیزه قرآن خواند. و آهنگ صبرش در قامتی دیگر ظاهر شد و کاخی سبز را ویران ساخت. آری؛ سکوت او تا همیشه طرحی از فریاد با خود داشت.

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: