سرقت نکنید! حتی شما دوست عزیز

سرقت نکنید! حتی شما دوست عزیز

جوانک با عجله کیف قهوه‌ای رنگ را از دست مرد مسن‌تر قاپید و پا گذاشت به فرار. مرد، تازه بعد از چند ثانیه به خودش آمد.
نویسنده: وجیهه محمدطاهری
تاریخ انتشار:
819 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
همین‌طور که در پیاده‌روی عریض و طویل خیابان انقلاب راه می‌رفتم، چشمم افتاد به دو تا مرد که از روبرو می‌آمدند و با هم چند قدمی فاصله داشتند. مردی که جلوتر حرکت می‌کرد، بارانی قهوه‌ای رنگی پوشیده بود و یک کیف چرم قهوه‌ای هم توی دستش بود. از ظاهرش بر می‌آمد سی‌و یکی- دو سال داشته باشد؛ مردی که عقب‌تر راه می‌رفت بلوز مشکی با نوشته‌های انگلیسی سفید رنگ به تن داشت؛ نیمی از بلوز زیر کاپشن سیاه رنگش پنهان شده بود و نیمی از چهره‌اش، زیر سایه ی سایبان کلاه دودی‌رنگی که به سر داشت. با یک شلوار لی سورمه ای و یک جفت کتانی سفید. هنوز چند قدمی بیشتر نیامده بودند که جوانک بیست‌و هفت- هشت ساله‌ی مشکی‌پوش به قدم‌هایش سرعت داد؛ با عجله کیف قهوه‌ای رنگ را از دست مرد مسن‌تر قاپید و پا گذاشت به فرار. مرد، تازه بعد از چند ثانیه به خودش آمد و دنبال دزد دوید. معلوم بود که هر کدام از این دو نفر که سرعت بیشتری داشته باشند، موفق خواهند شد؛ مگر اینکه کسی از روبرو مداخله کند!

مبهوت این صحنه مانده بودم؛ جوانک داشت می‌آمد سمت من و شاید من می‌توانستم مانع فرارش بشوم. اما کار به آنجا نرسید. جوان کیف به دست، سه چهار قدم مانده به من ناگهان ایستاد! طبیعی بود که با این ایستادن ناگهانی، مردی که پشت سرش بود به او برسد و بتواند محکم از پشت یقه‌ی جوانک را توی دست‌هایش زنجیر کند. همین طور هم شد؛ هر دو با هم گلاویز شدند اما این اتفاق هم فقط چند ثانیه طول کشید، تا وقتی که پسر مشکی‌پوش با قیافه‌ی شیطنت‌آمیزی رویش را به طرف جوان دیگر برگرداند.

قهقهه‌ی هر دو به هوا رفت؛ رفیق بودند؛ آن یکی از دور دوستش را شناخته بود و مثلاً خواسته بود سر کارش بگذارد. با خنده، مشت و لگد دوستانه‌ای حواله‌ی بازوی هم کردند و به راه افتادند. من هم بعد از چند ثانیه مکث، ناخودآگاه به راهم ادامه دادم. با این‌ وجود، داشتم فکر می‌کردم اگر جوانک مشکی‌پوش کمی نامردی می‌کرد و با تمام توانش می‌دوید و بعد هم توی یکی از کوچه پس‌کوچه‌های انقلاب گم و گور می‌شد، هیچ‌وقت آن جوانک مالباخته به ذهنش هم خطور نمی‌کرد که کیفش را رفیقش دزدیده باشد.

حالا چه کیف آدم را بدزدند چه هر چیز باارزش دیگری؛ خیلی درد دارد وقتی شصتت خبردار شود که کار، کار رفیقت بوده؛ شاید هم نارفیقت!

الامام علی (علیه‌السلام):

لا تَصحَبِ الشَّريرَ فَإنَّ‌طَبْعَكَ يَسْرَقُ شَرّاً وَ أنتَ لا تَعلَمْ.

از مصاحبت و دوستي با مردم شرور و فاسد بپرهيز. زيرا طبيعت تو به صورت ناخودآگاه بدي و ناپاكي را از طبع منحرف او مي‌دزدد در حالي‌كه خود نيز از آن بي‌خبري.

(شرح نهج‌البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج۲۰، ص ۲۷۲)


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: