فرانسه‌ی جوانی

فرانسه‌ی جوانی

هربار بابا طهور یکی از ما را می‌دید، کلام دوم نه سومش این بود که: «پس کی می‌خوای بری کلاس فرانسه؟»
نویسنده: مرضيه رافع
تاریخ انتشار:
491 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
هرطور بود از زیر زبان مادرجون کشیدیم که بابا طهور در جوانی دوست داشته فرانسه یاد بگیرد. ولی زندگی و کار و مشغله به او اجازه نداده به علاقه‌اش برسد. دو هفته‌ی تمام پاپیچ مادرجون بودیم تا به ما گفت چرا بابا طهور این همه به ما می‌گوید فرانسه یاد بگیریم!

هربار بابا طهور یکی از ما را می‌دید، کلام دوم نه سوم یا اگر خیلی جلوی خودش را می‌گرفت کلام آخرش این بود که: «پس کی می‌خوای بری کلاس فرانسه؟» حقیقت این‌که من اصلاً از زبان‌های خارجی خوشم نمی‌آید. نه از انگلیسی، نه از آلمانی، نه از روسی، نه از فرانسه و نه از هیچ‌کدام. بابا طهور روزنامه‌نگار است. با لحنی قاطع که همیشه حکایت از دانسته‌هایی دارد که ما از فهم آن‌ها خیلی فاصله داریم، می‌گفت: «توی این دوره زمانه باید یک زبان دیگر به جز زبان مادری‌ات بلد باشی. واگرنه، کلاهت پس معرکه است.» اصلاً همین "باید" را که می‌گفت بیشتر تحریک می‌شدم جواب دهم: «دوست ندارم». اوایل با لحنی قد و بچه‌گانه، این عبارت را پرتاب می‌کردم. بعد که مادرجون گفت چقدر بابا طهور دوست داشته فرانسه بخواند و مقاله‌های فرانسه را به فارسی ترجمه و چاپ کند، دیگر از شنیدن "باید" عصبی نشدم. بعد از آن هروقت پرسید: «پس کی می‌خوای بری کلاس؟» گفتم: «حالا درسم تموم بشه». یا حواله‌اش دادم به تابستان بعد و تابستان بعد و تابستان بعد و... بعدی که اصلاً معلوم نبود در کار باشد یا نه.

دو سه ماهی می‌شد هر دفعه سر از خانه‌ی مادرجون در می‌آوردم، بابا طهورنبود. از مادرجون هم که می‌پرسیدم «کجاست؟»، جواب درست و حسابی نمی‌داد. سعی می‌کرد با همان شیوه‌ی خیلی سال پیش، سرم را شیره بمالد. من هم به رویش نمی‌آوردم که سوالم هنوز یادم نرفته و حواسم هست. تا همین چند روز پیش که بابا طهوربدون مادرجون آمد خانه‌ی ما. بی‌مقدمه گفت: «پاشو بریم حیاط قدم بزنیم.» گفتم: «کجایید شما چند وقته نیستید؟» گفت: «دوست داری بدونی؟» سرم را به علامت تایید تکان دادم و او هم مثل همیشه ساده و خودمانی - گرچه با حالتی که معلوم بود همه‌ی تلاشش را کرده خونسرد باشد - برایم گفت كه سه ماه است می‌رود کلاس فرانسه. مطمئناً با شنیدن این خبر از خوشحالی جیغم به هوا می‌رفت اگر نگفته بود بعد از سه ماه حروف الفبای فرانسه را هم درست و حسابی یاد نگرفته و اگر نمی‌گفت فکر فرانسه یاد گرفتن را هم برای همیشه کنار گذاشته و اگر موقع گفتن این‌ها صدایش در گلو نمی‌شکست.

پیامبر اكرم (ص):

آن که در جوانی‌اش بیاموزد، آموخته‌اش مانند نقش بر سنگ است و آن که در بزرگسالی بیاموزد، مانند نوشتن بر روی آب باشد.


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: