با طناب نخ‌نما حتی نمی‌شود ابروی سالم داشت!

با طناب نخ‌نما حتی نمی‌شود ابروی سالم داشت!

هرچه برای ماشین‌ها دست تکان می‌دادم، هیچ‌کس برایم نگه نمی‌داشت. حتی نگاه هم نمی‌کردند ببینند چرا لاین سوم ایستاده‌ام.
نویسنده: مرضیه رافع
تاریخ انتشار:
389 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
دقیقاً همان روزی که همایش بود و باید خودم را سریع می‌رساندم، وسط جاده، لاین سوم ماشین خاموش کرد و هر کاری کردم روشن نشد. از مکانیکی هیچی سرم نمی‌شود. این طور موقع‌ها یا زنگ می‌زنم امدادخودرو یا بابا یا کسی، ولی لعنتی موبایلم را جا گذاشته‌بودم و این یعنی اوج بدشانسی!

هرچه برای ماشین‌ها دست تکان می‌دادم و فلشر می‌زدم، هیچ‌کس برایم نگه نمی‌داشت. بعضی‌ها حتی به من نگاه هم نمی‌کردند ببینند چرا لاین سوم ایستاده‌ام و فقط بوق می‌زدند؛ البته حق داشتند اگر نگه ندارند توی این بی‌وقتی و شلوغ بازار و صفحه‌ی حوادث را هم که خوانده‌باشی... تو همین فکرها بودم که یک نیسان بار قدیمی چند متر جلوتر ایستاد. راننده‌اش پیرمرد بود و وقتی مشکلم را فهمید رفت چندتا طناب کلفت ولی به نظرم قدیمی و نخ‌نما آورد تا بکسلم کند و من هم از بی‌کسی به او و طناب‌هاش اعتماد کردم و خودم و ماشینم را سپردم به پیری که الهی نمیری!

با چنان سرعتی می‌رفت که انگار نه انگار من آن پشت دارم پیچ و تاب می‌خورم. بعد یک مرتبه نوک ماشین افتاد پایین و سرم خورد به فرمان و گوشه‌ی ابروم شکست. پیری فوری زد رو ترمز و برگشت سمتم. حالم را که دید، خواست سوار نیسانم کند و ببرد بیمارستان، چون دیگر کاری از دست خودش و طناب‌های پاره شده‌اش برای ماشینم برنمی‌آمد. در آن لحظاتی که گویی مغزم تکان خورده‌بود! از تمام نبوغم استفاده کردم تا یادم بیاید این جا شهر است و مردمان همگی در جیب‌هایشان موبایل دارند...

از پیرمرد که با یک چشم، نگران به زخم سر من نگاه می‌کرد و با چشمِ حسرت‌آلودِ دیگر به طناب‌های از بین رفته و بی‌وفاش؛ گوشی‌اش را گرفتم و به بابا زنگ زدم تا خودش را به دخترک بدشانس یا به قول او خوش خیالش برساند. کاری که حتماً باید سرم می خورد به فرمان و می شکست تا فکرش به عقلم برسد!

الامام علی علیه‌السلام:

لا تامنن مَلُولًا

شخص به ستوه آمده و رنجیده را امین مشمار.

نهج البلاغه: الحکمة ۲۱۱


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: