گوهر و سلطان

گوهر و سلطان

وقتی نظر به گوهر باشد، شاه نادیده گرفته می شود.
نویسنده: محمد بلخی <br/> (بازنویسی از محمد قاسم زاده)
تاریخ انتشار:
617 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند
هر کسی که اربابی را برای خودش پذیرفته باشد هیچ گاه در کارهای او چون و چرا نمی کند. فقط کاری را انجام می دهد که او بپسندد؛ خواه ارباب سلطان باشد و خواه خدا.

سلطان محمود در جمع درباریان بود و با آنها صحبت می کرد. ناگهان گوهر درخشانی از جیب خود بیرون آورد و وزیر را خواند و گوهر را در دست وزیر گذاشت. از او پرسید: «این گوهر را بشکن.»
وزیر گفت: «من امانت دار مال و خزانه‌ی توام. چه طور می توانم گوهری به این گرانی را بشکنم؟ چه کسی دل آن را دارد که این گوهر بی همتا را از بین ببرد؟»
شاه گوهر را از وزیر گرفت و او را ستایش کرد و خلعت های گرانبها به وی داد. ساعتی با آن جمع صحبت کرد و حرف کارهای قدیمی و تازه را به میان آورد تا خوب سرشان گرم شد. بعد گوهر را به دست یکی از حاجب ها داد و از او نیز خواست که گوهر را بشکند. حاجب گفت: «ای شاه دلیر! حیف است که این گوهر را بشکنیم. حالا قیمتش به کنار؛ درخشش و تابش آن را نگاه کن که نور خورشید در برابر آن بی رنگ است. دست من قدرت ندارد که آن را بشکند و به خزانه ی شاه خیانت کند.»

شاه او را نیز ستایش کرد و به او خلعت بخشید. دوباره حرف های پراکنده به میان آورد و درباریان را سرگرم کرد. بعد گوهر را به دست یک یک امیران داد و از آنها خواست که آن را بشکنند. اما هر یک بهانه ای می آوردند و از شکستن ابا داشتند.

سلطان عاقبت گوهر را به دست ایاز داد واز او خوست آن را بشکند. ایاز گویا در رویا دیده بود که شاه از او چنین درخواستی خواهد کرد،چون چند سنگ در آستین گذاشته بود. فرمان شاه را که شنید، سنگ ها را بیرون آورد وآن گوهر بی همتا را شکست و خرد کرد.
حاضران که این کار را دیدند از شدت تاثر و ناراحتی فریاد زدند که این چه کاری بود که این کافر کرد و این گوهر  گرانبها را از بین برد و این چه ظلمی بود که او کرد و این چه خیانتی بود که به خزانه ی شاه رواداشت!

ایاز چون فریاد اعتراض آنان را شنید گفت: «ای امیران و ای بزرگان! فرمان شاه مهم تر است یا قیمت این گوهر؟ امر سلطان در نظر شما قیمت دارد یا تکه ای گوهر؟ نظر شما به گوهر بود و هیچ به سلطان توجه نداشتید و من تنها به سلطان توجه دارم و مثل مشرکان به سنگ توجه نمی کنم.
حاضران چون سخن ایاز را شنیدند سر را به زیر انداختند و از سلطان عذر خواستند.

منبع: داستان های مثنوی معنوی/ تدوین از محمد قاسم زاده/ ص ۵۱۵ الی ۵۱۷/ نشر هیرمند/ ۱۳۸۹
حدیث: الامام علی علیه السلام:
التسلیمُ ان لا تَتَهِم (غرر الحکم ۱۱۶۴)
ترجمه: تسلیم واقعی در برابر خدا آن است که او را در هیچ کاری متهم نکنی.


الامام الباقر علیه السلام:
اِنّا لَنُحِبّ اَن نعافی فیمن نُحِبّ فاذا جاء امر الله سَلَّمنا فیما یُحِبّ (بحار ج ۴۶ ص ۳۰۱) (میزان الحکمه ج ۶ ص ۵۲۶۹ شماره ۸۸۷۶)
ترجمه: ما علاقمندیم که درباره ی عزیزانی که دوستشان می داریم مصیبتی نبینیم ولی چون فرمان خدا فرا برسد آن گاه تسلیم چیزی هستیم که او دوست دارد.

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: