به خاطر یک مشت آلو!

به خاطر یک مشت آلو!

سر شام حرف نمی‌زند، لابد به خاطر همان آشغالی که وقت نشد بریزد توی خورشت و او که این مصیبت به خاطرش درست شده.
نویسنده: مهران مصفا
تاریخ انتشار:
302 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
0 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند


گیر داده آشغال‌ها را بگذارم دم در! امشب کلا مشکوک می‌زند. از سرغروبی رفته توی آشپزخانه و خودش را با کار مشغول کرده. گمانم یک خیال‌هایی توی سرش دارد. می‌گویم هنوز تا آمدن ماشین شهرداری مانده. غُر می‌زند که آشغال‌ها زیادند و آشپزخانه بو گرفته. اصلا از صبح یک جورهایی شده؛ قبل از اینکه ساعت زنگ بخورد، بیدار شد. آن هم زنی که ۱۰ سال است شب‌ها مثل خرس می‌خوابد و صبح‌ها تا ساعت زنگی ۵ دقیقه توی سر خودش نزند، بیدار نمی‌شود. لابد کار مهمی دارد؛ می‌خواهد بکشدم! آره... قصدش همین است. از وقتی کشته مرده دوران نوجوانی‌اش، آن پسر عموی ِ احمق ِ شکل ستاره هالیوودش از آمریکا آمده این حس را دارد. از همان شب مهمانی که موقع ورودمان، عاشق پیر پسرش به سبک همان احمق‌ها جلوی زنم خم شد، کلاهش را برداشت، از بالای عینک بی‌فریمش نگاهی به گمانم عاشقانه به‌اش انداخت و زنم هم انگار لبخندی کنج لبش نشست، فهمیدم دارد یک بلایی سر زندگیم می‌آید. زنم حرف بی‌خود می‌زند که این پیر پسر عادتش همین است و قبل از اینکه من به مهمانی برسم جلوی ده تا زن  دیگر هم تعظیم کرده! مطمئنم فقط برای زن من بوده. حالا هم درست موقع چیدن میز شام گیر داده آشغال‌ها را بیرون ببرم چون از بویش تهوع گرفته! کورخوانده. تهوع یا سو استفاده از نبودنم؟!

آشغال‌ها را نمی‌برم. اخم می‌کند. به درک! اخم‌هایش را بگذارد برای همانی که نمی‌دانم بعد از ۱۰ سال برای چه از آمریکا برگشته. خب همان گوری می‌ماند که بعد از عروسی من و زنم رفت. سر میز شام حرف نمی‌زند. لابد به خاطر همان آشغالی است که نبردم و همان آشغالی که وقت نشد بریزد توی ظرف خورشت و همان آشغالی که این مصیبت به خاطرش درست شده. البته از کجا معلوم. شاید توی یک فرصتی که ازش چشم برداشتم، ریخته باشد.

نمی‌خورم. راست  توی چشم‌هایش نگاه می‌کنم تا اول او خورشت را روی پلویش برزید و قاشق اول را بخورد. خب! لابد وقت نکرده آن چیز کوفتی را بریزد توی غذا. خیالم جمع می‌شود. می‌آیم بخورم که .... آلو! توی خورشت آلو ریخته!! این سومین باری است که توی این هفته خورشت آلودار پخته. حالا فهمیدم چرا. روز خواستگاری شوخی جدی به‌ش گفته بودم توی زندگی هر وقت خواستی به من بفهمانی ازم متنفری توی خورش‌هایت آلو بریز. آن موقع‌ها از آلوی توی خورشت متنفر بودم... حالا بعد از ده سال توی یک هفته سه بار خورشت آلودار پخته. عصبانی می‌شوم. با مشت می‌کوبم روی میز  و علت را می‌پرسم. هراسان می‌شود! قسم می‌خورد قصد بدی نداشته و اصلا یادش نمی‌آید روز خواستگاری همچه حرفی به‌ش زده باشم. اما تا بیاید توضیح بدهد که استفاده از آلو توی غذا به دلیل تجویز هفته پیش دکتر برای بهتر شدن وضع مزاجی من بوده، تمام سفره را پخش روی زمین کردم.

مَنْ سَاءَ ظَنُّهُ سَاءَ وَهْمُه.
هر که بد گمان باشد وهم او بد می گردد. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ص : ۲۶۳

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: