من به دیوانه خانه پناه آورده‌ام!

من به دیوانه خانه پناه آورده‌ام!

در این دیوانه خانه پناه گرفتم، چراکه لااقل در اینجا سعی می‌کنم خودم باشم.
نویسنده: پائولو کوئلیو
تاریخ انتشار:
150 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
3 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند


در حال قدم زدن میان باغچه‌های تیمارستانی بودم که با پسر جوانی روبه‌رو شدم که مشغول خواندن یک کتاب فلسفی بود. به خاطر ظاهر سلامت و استعدادی که نشان می‌داد، با بقیه افرادی که آنجا تحت مراقبت بودند، متفاوت بود و فرق می‌کرد. من در کنارش نشستم و از او پرسیدم: «شما اینجا چه کار می‌کنید؟»

پسر جوان از این سوال من شگفت زده شد. اما فکر کرد که من یکی از پزشکان آنجا هستم و در پاسخ گفت: پدر من که یک وکیل بسیار زبردست بود، می‌خواست من هم مثل او باشم. عمویم که یک شرکت تجاری بزرگ داشت علاقه‌مند بود تا من راه او را ادامه دهم. مادرم آرزو داشت من تمثالی از پدر دوست داشتنی‌اش باشم. خواهرم نیز همیشه می‌خواست من نمونه شوهرش را به عنوان یک مرد موفق و کامیاب دنبال کرده و الگو قرار دهم. برادرم هم درنظر داشت تا من را همانند خودش تبدیل به ورزشکاری نمونه و عالی کند.

جوان لحظه‌ای مکث کرده و ادامه داد: «و دقیقا همین اتفاق درباره استادان مدرسه‌ام روی می‌داد. استاد پیانو و یا معلم انگلیسی و... در فعالیت‌هایشان مصمم بوده و معتقد بودند که بهترین الگو برای دنبال کردن هستند. اما هیچ کدام به من مانند یک انسان نگاه نکردند و به من طوری نگاه می‌کردند که انگار در یک آینه نگاه می‌کنند.
به این ترتیب من تصمیم گرفتم تا در این دیوانه خانه پناه بگیرم، چراکه لا اقل در اینجا سعی می‌کنم خودم باشم.»

داستانهایی برای پدران، فرزندان و نوه‌ها
نوشته: پائولو کوئلیو
ترجمه: دکتر بهرام جعفری


ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: