به خاطر یک دانه لوبیا...

به خاطر یک دانه لوبیا...

میمون از درخت پایین آمد تا لوبیا را بردارد اما هیجان زده شد و تمام لوبیاها از دستش افتاد.
نویسنده: مهشید میرمغزی
تاریخ انتشار:
154 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

پادشاهی تصمیم گرفت، سرزمین بسیار کوچک و بی‌ارزشی را تصرف کند؛ سرزمینی که اگر آن را اشغال می‌کرد هم اهمیت چندانی نداشت. سپاه را به راه انداخت. نزدیک مرز به سپاه خود دستور داد که در جنگل کوچکی اتراق کنند تا قبل از جنگ کمی استراحت کرده باشند. سپس با یکی از وزیران خود زیر درختان جنگل قدم زد. مشاهده میمونی که از روی شاخه‌ای به شاخه دیگر می‌پرید و لوبیاهای سربازان را می‌دزدید او را به خنده انداخت. میمون با مشتی پر از لوبیا خود را میان شاخه‌ها پنهان کرد.

سپس خوشحال از غنیمتی که به دست آورده بود، شروع به خوردن کرد و ناگهان یکی از لوبیاها به زمین افتاد. میمون فوری از درخت پایین آمد تا آن را بردارد اما به دلیل حضور سربازان هیجان زده شد و وقتی می‌خواست لوبیایی را که بر زمین افتاده بود، بردارد تمام لوبیاها از دستش افتاد.

این ماجرا پادشاه را به خنده انداخت.

وزیر به او گفت:« سرور من! می‌بینید گاهی برای بدست آوردن یک چیز کوچک چه بهای سنگینی را باید بپردازیم؟»

پادشاه پس از کمی تفکر، دستور بازگشت داد و به آن سرزمین کوچک حمله نکرد.

بال‌هایی برای پرواز

نوربرت لش لاینتر

مهشید میرمغزی

موسسه انتشارات نگاه
الامام علی علیه السلام:
من اشتغل بغیر المهم ضیع الاهم.
هرکس به کار غیر مهمی بپردازد کار مهمتر را تباه و ضایع ساخته است.
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: