یادآوری خاطرات جوانی

یادآوری خاطرات جوانی

خدا می‌دانست که من بهار زندگی‌ام را به خاطر آورده و گریه می‌کنم.
نویسنده: گردآوری نسرین عفتی
تاریخ انتشار:
89 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
2 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

خاطرات گاهی ما را اذیت می‌کنند. هم خاطرات شیرین و هم خاطرات تلخ. گاهی می‌گوییم کاش حافظه نداشتیم. کاش فراموش کرده بودیم. کاش یادمان نمی‌آمد چه روزهای خوبی داشتیم تا در این تلخ‌کامی، حالمان بدتر نمی‌شد. کاش خاطرمان نمانده بود چه داشته‌ایم و حالا نداریم. مثل وقتی که پیر شدیم و دیگر جوان نیستیم. خاطرات روزهای جوانی و صورت شفاف و زیبا، بیشتر چروک‌ها را به رخ آدم می‌کشد.
اما می‌شود طور دیگری به خاطرات نگاه کرد. می‌شود لباس گرم خاطره را در روزهای سرد پوشید و از سوز در امان ماند. می‌شود خاطرات را یادآوری کرد و دانست خوبی‌ها همیشه وجود دارند و خواهند داشت. هرکسی هم به سهم خودش از این خوبی‌ها بهره می‌برد.
*
پیر دانایی در حال قدم زدن در یک زمین برفی بود که زنی را در حال گریه کردن دید.
پیرمرد پرسید : برای چه گریه می‌کنید.
زن گفت: برای آن که به یاد گذشته‌ام می‌افتم، به یاد جوانی‌ام، زیبایی که در آینه می‌دیدم و عشقی که داشته‌ام. خداوند با من بی‌رحم بوده است، چرا که به من حافظه داده است. او می‌دانست که من بهار زندگی‌ام را به خاطر آورده و گریه می‌کنم.
پیرمرد برای مدتی به نقطه‌ای در آن زمین برفی خیره ماند. زن نیز ناگهان دست از گریه کردن برداشت و پرسید: به چه چیزی نگاه می‌کنید؟
مرد  دانا گفت: به یک زمین پر از گل سرخ، خداوند با من مهربان و با سخاوت بوده، چرا که به من حافظه داده است. او می‌دانست که در زمستان من می‌توانم همیشه بهار را به خاطر بیاورم و خندید.
 

به خودت بگو
نسرین عفتی باران
انتشارات راه رشد

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
من لم ير لله عزوجل عليه نعمة الا فى مطعم او مشرب او ملبس فقد قصر عمله و دنا عذابه.
هرکسی نعمت‌های خدا را فقط در خوراک و نوشیدنی و پوشاک ببیند، بی‌شک به وظیفه‌اش در برابر خدا و نعمت‌هایش عمل نکرده است و شایسته عذاب است.
(کافی ج 2 ص 316 حدیث 5)
ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: