شکایت علف از برگ پاییزی

شکایت علف از برگ پاییزی

برگ علفی به برگ پاییزی گفت: هنگام سقوط چه همهمه‌ای می‌کنی! تو همه خواب زمستانی‌ام را می‌آشوبی.
نویسنده: جبران خلیل جبران
تاریخ انتشار:
122 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

می‌گوییم چرا فلانی فلان کار را انجام داد؟ و حسابی جنجال راه می‌اندازیم. عصبانی می‌شویم و گاهی دعوا هم می‌کنیم. بعضی وقت‌ها هم پنهانی کسی را سرزنش می‌کنیم و سر تاسف تکان می‌دهیم. و اصلا به این نکته دقت نمی‌کنیم که اگر ما جای او بودیم، اگر شرایط او را داشتیم، اگر خانواده و جایگاه او را داشتیم و مثل او بزرگ شده بودیم، چه می‌کردیم؟ از کجا معلوم که ما رفتار بهتر و معقول‌تری را دربرخورد با اتفاقات از خودمان نشان می‌دادیم. ما گاهی یادمان می‌رود که وقتی جای خودمان نشستیم نباید درباره رفتار دیگران، اظهار نظرهای تند داشته باشیم.
جبران خلیل جبران در کتاب من دیوانه نیستم، نوشته است:
برگ علفی به برگ پاییزی گفت:
هنگام سقوط چه همهمه‌ای می‌کنی! تو همه خواب زمستانی‌ام را می‌آشوبی.
برگ پاییزی خشمگین گفت:
ای فرومایه و حقیر! ای بی‌آواز و تندخو! تو در بلندای آسمان زندگی نکرده‌ای و نمی‌توانی با صدایی خوش نغمه سرایی کنی.
آنگاه برگ پاییزی به زمین افتاد و به خواب رفت. هنگامی که بهار آمد ازخواب برخاست. او «برگ علف» شده بود.
و هنگام پاییز که خواب زمستانی او را در خود فرا گرفته بود، بالای سرش در فضا، برگ‌ها سقوط می‌کردند. او با خود گفت:
آه این برگ‌های پاییزی، چه همهمه و جنجالی می‌کنند! آنها همه خواب زمستانی‌ام را می‌آشوبند.  
 

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: