مثل يک خانواده خوش گذران!

مثل يک خانواده خوش گذران!

مخترع خانه مرتب می‌گوید به من میدان بدهید تا در همه زمینه‌ها خودکفایتان کنم و لازم نباشد آنقدر به طلاهای بدقواره و سياه مادر چشم بدوزيم که چشم‌مان آب مرواريد بياورد، حالا يکی نيست بگويد بچه جان تو اصلا بلدی گل کوچيک بازی کنی؟!
نویسنده: مهران مصفا
تاریخ انتشار:
65 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
1 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

درست مثل يک خانواده خوش‌گذران پا روی پا می‌اندازيم. تخمه می‌شکنيم. فوتبال تماشا می‌کنيم و فوتباليست‌ها را تشويق می‌کنيم. هرچند کارمندی هستيم که تمام حقوقش را قبل از رسيدن سر ماه، خرج کرده است. تا سر ماه هم سه بار مساعده می‌گيرد. در خانه پس انداز ندارد و فکر صرفه‌جويی و قناعت هم نيست.

اصلا وقتی می‌شود از سوپری محل جنس‌های خارجی و لوکس خريد، چرا وقت‌مان را مثلا صرف درست کردن رب گوجه فرنگی خانگی کنيم. يا چرا بايد جنس ايرانی بخريم وقتی جنس خارجی به خودی خود برايمان کلاس می‌آورد. اجناس خارجی گران هستند و ما را وابسته سوپر سر محل می‌کنند. پول هم البته نداریم اما مهم نیست. می‌توانيم بودجه‌اش را از راه فروش طلاهای ذخيره مادر تامين کنيم، آنهم حالا که قيمت طلا افزايش پيدا کرده.

غمی برای فردا به دل راه نمی‌دهيم، نمی‌شود که همه دغدغه‌ها را با هم داشت. باید بچه‌ها را برای انواع مسابقات ورزشی آماده کنیم. و این مسابقات مهم‌تر از مسئله کالای داخلی و خارجی است.  

در مورد تربيت صحيح بچه‌ها هم بايد گفت، خودشان بزرگ می‌شوند و نبايد برای تربيتشان سخت گرفت. اين که می‌گويند بين بچه‌ها فرق نگذاريد، به درد نوشتن در کتاب‌های روانشناسی می‌خورد. پول توی جيبی همه‌شان نمی‌‌تواند يکسان باشد، نمی‌توان به يک اندازه قربان صدقه همه‌شان رفت.


درمورد پاسخ به سوال «علم بهتر است يا ورزش؟» هم بايد به واقعيت‌های موجود در خانه خودمان و خانه همسايه‌ها توجه کرد تا دریافت به هرکدام باید چه مقدار پول توی جیبی داد. فرزندان برومند خانه بايد ورزشکار شوند و برای ما بين همسايه‌ها آبرو کسب کنند. البته هر ورزشی قابل قبول نيست. مثلا چند ورزش اصلی مهم است؛ فوتبال، فوتبال داخل سالن، فوتبال ساحلی، فوتبال محلی.

البته ما به فرزند کوچک خانواده که صبح تا شب و شب تا صبح در زير زمين با سيم و سيم پيچ مغز خودش را روی نقشه‌های متعدد پياده می‌کند، مفتخريم. همين که نمی‌رود توی کوچه و معتاد نمی‌شود مايه افتخار است. اما بيشتر از اين نمی‌توانيم به او افتخار کنيم. افتخارات درونی است، مصداق همان مَثلی که بچه را به چشم خارکن و به دل عزيز. قبول کنيد اين مَثل برای ورزشکاران کاربردی ندارد آنهم قبل و بعد مسابقه. باعث تضعيف روحيه‌اش می‌شود.

به جای آن بايد با اهدای ماشين، خانه و مبالغ ميليونی به او روحيه داد. برای تقويت روحيه مخترع و مکتشف، همان جشنواره و همايش‌ها کافيست! همراه آبميوه و کيک(گاهی با سکه و گاهی بی‌سکه). البته اين اختراعات مايه فخر و مباهات است و ما هم کوتاهی نکرده و به او يک عدد لوح تقدير نفيس اهدا می‌کنیم.

فقط اين فرزند برومند خانه يک اشکالی دارد. فکر کنم به بچه بامرام ورزشکارمان حسودی می‌کند و پول توی جيبی‌اش را با او مقايسه می‌کند. آنهم درست وقتی تمام فکر و ذکر ما رسيدن به تغذيه و خوراکی و ساک ورزشی ورزشکاران است، وقتی اعصاب همه از نبود سرمربی تحريک شده و خبررسانان از اين مشکل عظيم حکايت می‌کنند، او می‌گويد: با فلان اختراعم می‌توانيد آب فاضلاب‌ها را تصفيه کنيد و به حد مطلوب برسانيد، با بهمان اختراعم نياز مونتاژ در کشور به کلی رفع می‌شود و چرخ اقتصاد خانه می‌چرخد، به من ميدان بدهيد تا مثل کشف سلول‌های بنيادی بین در و همسايه سر بلندتان کنم و... در کل پی و بنياد خانه را محکم ‌کنم تا لازم نباشد آنقدر به طلاهای بدقواره و سياه مادر چشم بدوزيم که چشم‌مان آب مرواريد بياورد و چاه هر چقدر هم که عميق باشد، روزی خشک می‌شود.

وقتی روی حرفش پافشاری می‌کند اصلا ياد برپايی انواع و اقسام جشنواره‌ها نيست. حالا يکی نيست بگويد بچه جان تو اصلا بلدی گل کوچيک بازی کنی؟!

 

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: