آیا خدا دیکتاتور است...؟

آیا خدا دیکتاتور است...؟

به گمانم همه ما یک روزی، یک‌ جایی خسته و ایستاده‌ایم و سرمان را رو به آسمان کردیم و به خدا گفتیم که این رسمش نیست.
نویسنده: لیلا باقری
تاریخ انتشار:
127 نفر این یادداشت را خوانده‌اند
5 نفر این یادداشت را دوست داشته‌اند

به گمانم همه ما یک روزی، یک‌ جایی خسته و بی‌رمق ایستاده‌ایم و سرمان را رو به آسمان کردیم و به خدا گفتیم که این رسمش نیست. گفتیم از خدایی بودن و قدرت و عظمتت کم نمی‌شد اگر کاری می‌کردی برای ما... مثلا از رزاق بودنت کم می‌شد اگر کاری می‌کردی که وضع مالی ما بهتر می‌‍شد؟ از قادر بودنت کم می‌شد اگر نمی‌گذاشتی آن مصیبت بر ما نازل شود؟ از جمیل بودنت کم می‌شد اگر جمال بهتری به ما می‌دادی؟ از جود و کرمت کم می‌شد اگر دلداری برایم می‌فرستادی که واقعا دلدار باشد؟ از قهار بودنت کم می‌شد اگر نمی‌گذاشتی آنهمه ظلم بر من برود؟
به گمانم همه ما یک روزی یک جایی خسته و بی‌رمق ایستاده‌ایم و سرمان را رو به آسمان کردیم و از خدای قهار، خدای رحیم، خدای دانا، خدای رزاق، خدای جیمل و ... شکایت کردیم. بعضی وقت‌ها حتی خدای ِ دیکتاتور هم بوده. خدای ِ لجباز هم بوده وقتی قادر مطلق است و می‌تواند کاری کند که خیلی اتفاقات بیافتد و خیلی از اتفاقات نیافتد. مگر کم می‌شود از خدا بودنش...
بنده با مرام و مخلص خدا اگر باشیم این طور وقت‌ها استغفرلله‌ای می‌گوییم و پشیمان از این کفرگویی می‌گوییم راضی هستیم به رضایش. اما ته دلمان هنوز هست که اگر خدا می‌خواست، می‌توانست. پس چرا نخواستی...؟ گاهی کار شده و نشده را می‌شود انداخت پای حکمت و عقوبت عمل و چیزهایی که وعده داده شده اما امان از آن گاهی‌هایی که عقل راه به جایی نمی‌برد و می‌گوییم مگر چه گناهی کردیم که مستحق این عقوبت شدیم و فردا روز قیامت خدای ِ جبار و قهار و قادر مطلق خودش باید پاسخگوی اینهمه سختی که کشیدیم و اینهمه کم کاری که کرده است، باشد.
این حال فعلی ماست. حال فعلی آدم‌هایی با تمام ویژگی‌های آدمیت. آدمی که شاد می‌شود. غمگین می‌شود. راه می‌رود. حرف می‌زند. تفکر دارد. تصمیم می‌گیرد. دل دارد. خواسته دارد. گزینه‌های زیادی توی ذهنش دارد. گزینه‌های زیادی بیرون از ذهنش دارد. ماجرا دارد. و روی هم رفته به حکم آدم بودنش هزار و یک خواسته و احساس متفاوت. آدمی که دارد توی دنیا زندگی می‌کند. روی کره زمین. کره زمینی که دو قطب دارد. جغرافیای مختلفی دارد و هر نقطه‌اش با نقطه دیگر تفاوت‌های زیادی... ما گاهی از این حال فعلی ناراضی هستیم و گاهی سوال می‌شود؛ خدا چرا نباید حال فعلی ما را عوض کند؟ حال فعلی ما یعنی حالی که اختیار خود ما یا اختیار دیگران آن را ساخته است. اختیار دیگران برای ما همان جبر است اما در هر صورت این جبر از جانب بنده‌ای مانند خودمان به‎ ما تحمیل شده.
این عوض نشدن حال ما را علاوه کنید بر اینکه خدا خودش گفته بر همه چیز داناست و جبر دارد. یعنی هر اتفاقی که برای ما می‌افتد از ازل معلوم است و پس تلاش و کوشش ما برای عوض کردن اوضاع بی‌نتیجه است. آقای خیام هم زمان می‌خوری گفته است: « می خوردن من حق ز ازل می‌دانست. گر می ‌نخورم علم خدا جهل بود.»
خب حالا بیایید فرض کنیم خدا به میل ما هر وقت که می‌خواستیم در حق‌مان مهربانی می‌کرد و خدای مهربان بود. هروقت که می‌خواستیم، خدای قهار بود. هروقت که می‌خواستیم، خدای جبار بود... مثل وقت‌هایی که طفل بودیم و پدر و مادر تمام و کمال در اختیار ما بودند و هرچه می‌خواستیم در اختیارمان می‌گذاشتند. گمانم در چنین حالتی ما در بهشت به سر می‌بریم و متنعم از مزایای بهشت. نه سختی داریم و رنجی. اشاره کنیم میوه از درخت توی دامن ما می‌افتد و حتی لازم نیست دست دراز کنیم برای چیدن آن. چنین خدایی و خدایی کردنی یعنی ساختن بهشت با قوانین بهشتی نه دنیایی. اما حالا ما در دنیا هستیم و قوانین دنیا بر ما حاکم است. قانونی که خیلی صریح به ما می‌گوید دو به اضافه دو می‌شود؛ چهار. حالا هی تو به خدا بگو؛ خدای ِ قادر ِ مطلق چرا دو به اضافه دو را پنج نمی‌کنی(؟) چون من اینجا به عدد پنج بیشتر نیازمندم تا چهار.
خدا جهان را برپایه نظم و قانون خلق کرده است. و دقیقا بر اساس همین نظم اداره می‌شود و چیزی خارج از این نظم رخ نمی‌‍دهد. جبر خداوند هم در قالب همین نظم رخ نشان می‌دهد. محکم و استوار و بدون خلل. به طور مثال خدا آهن را طوری آفرید که اگر داغ و کوبیده و صیغل شود، تیز و برنده خواهد شد. رگ و پی انسان را هم طوری خلق کرد که در اثر اصابت با شی‌ تیز بریده شود. توی رگ‌ها خون گذاشت. خون اگر به مقدار زیاد از رگ برود آدم هلاک می‌شود. حالا اگر یکی با چاقو بزند رگ یکی دیگر را پاره کند و آن فرد به شدت خون‌ریزی داشته باشد احتمال مردنش زیاد است. مردن این فرد را خدا از ازل خبر دارد و این جبر خداست. چون او آهن را با این ویژگی‌ها خلق کرد و رگ را با آن ویژگی‌ها. و فقط وقتی فرد در صورت چاقو خوردن در ناحیه حساس و خون ریزی نمی‌میرد که یکهو تغییری در خاصیت آهن و یا رگ پدیدار شود. مثلا آهن دیگر برنده نباشد و رگ مثل سنگ محکم و غیر قابل آسیب. قوانین جبری خدا همواره بدون خلل وجود دارد و حالا این بنده است که بر حسب اختیار خود می‌تواند با چاقو ضربه‌ای به دیگری بزند یا نزند.
تمام اتفاق ریز و درشت اطراف ما تابع همین قانون‌ها هستند. خدا هم آن بالا نشسته و تمام صفات را با هم و یکجا دارد و برای کل کائنات خدایی می‌کند و خارج از قوانین خلل ناپذیر خود کاری انجام نمی‌دهد. او همزمان مهربان و قادر و قهار و دانا و ... است. ما هم ذره کوچکی در این کائنات هستیم که هر روزه اتفاقات مختلفی در اثر این قانون‌ها و نظم‌ها برای ما می‌افتد. خدا هم خارج از این چارچوب کاری برای ما نمی‌کند و اگر بخواهد چنین کاری کند باید نظم عالم را به هم بریزد. چنانکه شاعر گفته است: اگر یک ذره را برگیری از جای،‏ خلل یابد همه عالم سراپای‏.
بر اساس این نظم است که باید گفت انگور اگر در خمره بماند، شراب می‌شود. شراب یعنی نوشیدینی سکر آور. خیام اگر شراب را بخورد مست می‌شود. دائم اگر بخورد عادت می‌کند. خیام دوست دارد می بخورد. می‌تواند دوست نداشته باشد می‌ بخورد. خدا هم البته از خلق خیام و میل او و سکر آوری شراب علم دارد...
البته معجزات و تاثیر دعا و ... هم بخشی از همین قانون‌های خدا هستند که این لطف‌های خدا هم خارج از چارچوب و قوانین او عمل نمی‌کند.
 

ایمیل شما :
ایمیل دوستان : (جداسازی با کاما ،)
نام: ایمیل: نظر: